Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (8187 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
conclusion
U
انجام نتیجه
conclusions
U
انجام نتیجه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
complete
U
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completed
U
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completes
U
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completing
U
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
calculate
U
فیلدی در یک رکورد پایگاه داده ها که حاوی نتیجه محاسبه انجام شده روی سایر فیلدهاست
calculated
U
فیلدی در یک رکورد پایگاه داده ها که حاوی نتیجه محاسبه انجام شده روی سایر فیلدهاست
calculates
U
فیلدی در یک رکورد پایگاه داده ها که حاوی نتیجه محاسبه انجام شده روی سایر فیلدهاست
operation
U
عملیاتی که عملوندهای لازم را از حافظه دریافت می کنند. عملیات را انجام می دهند و نتیجه را برمی گردانند به حافظه
process
U
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
processes
U
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
postal match
U
مسابقهای که در محل انجام میشود و نتیجه ان با پست نزد داوران ارسال می گردد
what luck
U
در رهگیری هوایی یعنی نتیجه انجام ماموریت چه طور بود
Other Matches
It wI'll eventually pay off.
U
با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to be a foregone conclusion
<idiom>
U
نتیجه حتمی
[نتیجه مسلم]
بودن
foregone conclusion
U
نتیجه حتمی نتیجه مسلم
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
U
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
query
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
ineffective
U
بی نتیجه
resultful
U
پر نتیجه
sequent
U
نتیجه
abortive
U
بی نتیجه
sequela
U
نتیجه
thanks to.....
U
در نتیجه
result
U
نتیجه
inconsequent
U
بی نتیجه
outgrwth
U
نتیجه
sequitur
U
نتیجه
resulted
U
نتیجه
resulting
U
نتیجه
conclusion
U
نتیجه
growths
U
نتیجه
growth
U
نتیجه
ineffetual
U
بی نتیجه
conclusions
U
نتیجه
issueless
U
بی نتیجه
in the sequel
U
در نتیجه
inconsecutive
U
بی نتیجه
of no issue
U
بی نتیجه
effectless
U
بی نتیجه
product
U
نتیجه
products
U
نتیجه
eduction
U
نتیجه
ineffectual
U
بی نتیجه
afterclap
U
نتیجه
run into
<idiom>
U
نتیجه
educt
U
نتیجه
inconseqential
U
بی نتیجه
effect
U
نتیجه
payoffs
U
نتیجه
harvests
U
نتیجه
outcomes
U
نتیجه
harvested
U
نتیجه
outgrowth
U
نتیجه
thanks
U
در نتیجه
outcome
U
نتیجه
payoff
U
نتیجه
to no purpose
U
بی نتیجه
affect
U
نتیجه
affects
U
نتیجه
decisions
U
نتیجه
harvest
U
نتیجه
decision
U
نتیجه
consequence
U
نتیجه
inconclusive
U
بی نتیجه
effected
U
نتیجه
frustrated
U
بی نتیجه
effecting
U
نتیجه
consequent
U
نتیجه
indeterminate
U
بی نتیجه
rests
U
نتیجه
consequences
U
نتیجه
rest
U
نتیجه
upshot
U
نتیجه
whereupon
U
که در نتیجه ان
inferences
U
نتیجه
inference
U
نتیجه
deduced
U
نتیجه گرفتن
illiative
U
حاکی از نتیجه
computations
U
نتیجه محاسبه
generalization
U
نتیجه کلی
illative
U
نتیجه رسان
computation
U
نتیجه محاسبه
deducing
U
نتیجه گرفتن
hereon
U
در نتیجه این
deduce
U
نتیجه گرفتن
corollary
U
نتیجه فرعی
denouement
U
نتیجه نمایش
subsumption
U
نتیجه گیری
generalisations
U
نتیجه کلی
resultful
U
نتیجه بخش
put through
U
به نتیجه رساندن
perficient
U
نتیجه بخش
net result
U
نتیجه نهایی
net reaction
U
واکنش نتیجه
at
U
در نتیجه بر حسب
conclusion
U
نتیجه گیری
dTnouements
U
نتیجه نمایش
denouements
U
نتیجه نمایش
conclusions
U
نتیجه گیری
deduces
U
نتیجه گرفتن
test announcement
U
نتیجه ازمایش
consequence
U
نتیجه منطقی
corollaries
U
نتیجه فرع
side effect
U
نتیجه جانبی
sequels
U
نتیجه پایان
sequel
U
نتیجه پایان
corollaries
U
نتیجه فرعی
hatches
U
نتیجه خط انداختن
hatched
U
نتیجه خط انداختن
hatch
U
نتیجه خط انداختن
side-effect
U
نتیجه جانبی
side-effects
U
نتیجه جانبی
corollary
U
نتیجه فرع
vainly
U
بدون نتیجه
thwart
U
بی نتیجه گذاردن
thwarted
U
بی نتیجه گذاردن
printouts
U
نتیجه چاپی
printout
U
نتیجه چاپی
consequent
U
نتیجه بخش
blind search
U
جیستجوی بی نتیجه
by product
U
نتیجه فرعی
call by result
U
فراخوانی با نتیجه
issued
U
نتیجه بحث
issues
U
نتیجه بحث
consequences
U
نتیجه منطقی
final result
U
نتیجه نهایی
fine drawn
U
نتیجه ورزش
foregone conclusion
U
نتیجه نابهنگام
fruitlessly
U
بدون نتیجه
cheating does not prosper
U
تقلب نتیجه
fetch up
U
به نتیجه رسیدن
issue
U
نتیجه بحث
concluder
U
نتیجه گیرنده
condition of corollary
U
شرط نتیجه
condition of subsequent events
U
شرط نتیجه
consecution
U
نتیجه منطقی
generalizations
U
نتیجه کلی
evidentiary effect
U
نتیجه مشهود
fall through
U
به نتیجه نرسیدن
fruitlessness
U
عدم نتیجه
non sequiturs
U
نتیجه کاذب
syntheses
U
نتیجه گیری
to fall to the ground
U
به نتیجه نرسیدن
wrap up
U
به نتیجه رسیدن
to effectuate a conclusion
U
نتیجه دادن
to drawa conclusion
U
نتیجه گرفتن
negotiation result
U
نتیجه مذاکرات
to come to grief
U
به نتیجه نرسیدن
negotiation outcome
U
نتیجه مذاکرات
to fall through
U
به نتیجه نرسیدن
issue
[outcome]
U
نتیجه
[بحثی ]
void result
U
نتیجه بی اعتبار
void result
U
نتیجه باطل
without result
U
بی نتیجه بیهوده
It is absolutely useless . It is a waste of time .
U
بی نتیجه است
ultimaratio
U
نتیجه غایی
hard and fast rule
<idiom>
U
نتیجه ماندگار
synthesis
U
نتیجه گیری
search result
U
نتیجه جستجو
talk out of
<idiom>
U
به نتیجه نرسیدن
periods
U
نتیجه غایی
turn out
<idiom>
U
نتیجه ،پایان
period
U
نتیجه غایی
successes
U
پیروزی نتیجه
abort
U
بی نتیجه ماندن
aborted
U
بی نتیجه ماندن
to bring to an issve
U
به نتیجه رساندن
aborting
U
بی نتیجه ماندن
to be dashed to the ground
U
به نتیجه نرسیدن
adverse reaction
U
نتیجه جانبی
by-effect
U
نتیجه جانبی
secondary effect
U
نتیجه جانبی
fall-out
[side effect]
U
نتیجه جانبی
the long and the short of it
<idiom>
نتیجه کلی
byeffect
U
نتیجه جانبی
non sequitur
U
نتیجه کاذب
success
U
پیروزی نتیجه
aborts
U
بی نتیجه ماندن
spillover effect
U
نتیجه جانبی
to pull a result
U
نتیجه گرفتن
result of the negotiations
U
نتیجه مذاکرات
to come a mucker
U
به نتیجه نرسیدن
to came a howler
U
به نتیجه نرسیدن
knock one's head against the wall
<idiom>
U
کاربی نتیجه
side effect
U
اثرجانبی نتیجه جانبی
backfired
U
نتیجه معکوس گرفتن
resulting
U
برامد نتیجه دادن
frustration of contract
U
بی نتیجه ماندن قرارداد
without respect to the result
U
بدون توجه به نتیجه
resulting
U
ناشی شدن نتیجه
backfiring
U
نتیجه معکوس گرفتن
Recent search history
Forum search
1
incentive
1
19 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1
A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1
confinement factor
1
The outright abolition of the death penalty.
2
actus reus
1
the result is a flow of emotions from joy to guilt
1
The system has been solved by a coupled Poisson– Neumann algorithm. The resolution method consists of the linearization of the transport equations by the finite difference method. The actual version u
1
روی پوسته تخم مرغ قدم برداشتن چه اصطلاحی در زبان انگلیسی دارد؟
1
محمد حسین صحرائی
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com